دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم. 

دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر. 

پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم.  

دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم،  

اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد!! 


این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛

هر گاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم،  

اما اگر از او بخواهیم دستمان را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد!!! 

جمله ی جالب

ﺩﻗﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻳﻦ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻳﻪ

ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﻋﮑﺴﺶ

ﮐﻨﻲ ﺑﺎﺯﻡ ﻫﻤﻮﻥ جمله میشه :


 ﺍﻣﻴﺪ ﺁﺷﻨﺎﻳﺎﻥ ﺷﺎﺩﻱ ﻣﺎ!!!