دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم.
دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر.
پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم.
دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم،
اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد!!
این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛
هر گاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم،
اما اگر از او بخواهیم دستمان را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد!!!
ح | |||||||
خدا روزی ده همه ی پرندگان است؛اما روزی آن ها را به داخل لانه شان نمی ریزد. <هالند>
به هنگام انتقام گرفتن دوتا چاله بکن...یکی هم برای خودت.
محبتی که به انتظار پاسخ و پاداش باشد،محبت نیست؛معامله است. <وانو تریو>
آنان که می دانند رنج می برند و آنان که نمی دانند به دیگران رنج می دهند.
به هرجا ناتوان دیدی توان باش به سود مرم خامُش زبان باش
به زیر پای بی دستان زمین باش به چشم زورمندان آسمان باش
یتیمی را به مهری شادمان کن گل بی باغبان را باغبان باش
پهوان کشتی شورورزی